روستای "ده برآفتاب" 29شهید تقدیم جمهوری اسلامی ایران کرده که در گلزار شهدای این روستا دفن هستند. همچنین دارای 483 رزمنده و 150 جانباز است.
سیدآفتاب عباسیان، مادر دو شهید غلام و علی منصورزاده نیز در این روستا ساکن هست که در گفتوگو با خبرنگار ایسنا، منطقه کهگیلویه و بویراحمد میگوید: علی و غلام عاشق امام خمینی(ره) بودند آنها در راه حق و زنده نگه داشتن دین اسلام شهید شدند و من نیز به راهی که فرزندانم انتخاب کردند، راضی هستم.
غلام و علی بیرون از روستا درس میخواندند. یک روز غلام به خانه آمد و خدافظی کرد. فکر میکردم که مثل همیشه میخواهد به مدرسه برود اما چند روز بعد خبردار شدیم به جبهه اعزام شده است با این وجود من و پدرش راضی بودیم و هنوز هم راضی هستیم.شب قبل از شهادت پسرم غلام، ایشان را در خواب دیدیم که با او حرف میزنم و به او میگفتم پسرم تو شهید شدی ناراحت نیستم چون تو را در راه خدا، حق و به عنوان قربانی حضرت علی(ع) دادهام.
چند شب بعد از آن خواب بازهم خواب دیدم که دو بانوی نورانی من را با خودشان به مکانهایی میبرند که آنجا را نمیشناسم و نگران بودم. پسرم غلام آمد و با آنها حرف زد و گفت که مواظب مادرم باشید. صبح که از خواب بیدار شدم مطمئن بودم که پسرم غلام شهید شده است به همه میگفتم اما هیچکس باور نمیکرد تا اینکه همان روز پسر بزرگم آمد و خبر شهادت غلام را به من داد.سیدعلی منصورزاده برادر غلام نیز بعد از شهادت برادرش و فوت پدرش راهی جبهه شد. آرام و قرار نداشتم.همسایهها متوجه حال من شدند و من را دلداری دادند اما من مطمئن بودم که پسرم علی هم شهید شده است و چند ساعت بعد خبر شهادتش را به ما دادند.
سیدعلی منصورزاده هم متولد1347 در روستای "ده برآفتاب" است که سوم دی ماه سال 63 در مهاباد به شهادت رسید.
جان بگم غیاثینژاد، مادر شهید عزیز عباسیان و کوچکترین شهید این روستا هم به خبرنگار ایسنا منطقه کهگیلویه و بویراحمد میگوید: پسرم برای ثبتنام به بسیج استان مراجعه کرد اما بخاطر کم سن و سال بودنش اجازه اعزام شدن به جبهه به او داده نشد تا اینکه بار سوم کپی شناسنامه برادر بزرگترش حاج ایوب را برای ثبتنام برد و این بار ثبتنامش کردند و به جبهه اعزام شد.
وقتی به شهادت رسید به ما گفتند که حاج ایوب به شهادت رسیده است چرا که ایوب برادر شهید نیز در آن زمان در جبهه بود و در منطقهای که شهید شده بود نیز اسم ایوب روی تابوت نوشته شده بود اما عموی شهید سیدعبدالله عباسیان نیز که در جهبه بود او را شناسایی کرده بود.
حاج ایوب عباسیان جانباز 25 درصد و برادر شهید عزیز عباسیان هم میگوید:شهید عزیز عباسیان درکنار درس خواندن کار هم میکرد و کمک کاری برای خانواده بود و در زمانی که کارگری میکرد یک تخته فرش خرید و به خانه آورد که هم اکنون آن قالی در اتاق مادرم پهن شده است.
عزیز عباسیان کوچکترین شهید این روستا هشتم دی ماه 1347 در روستای" ده برآفتاب" متولد شد و در روز 23 تیر ماه سال 1361 در عملیات رمضان به شهادت رسید.
شهید همتالله غریبی در سال 1347 در روستای "ده برآفتاب" متولد شد و هشتم محرم سال 65 در منطقه عملیات فاو به شهادت رسید. ایشان تحصیلات حوزهای خود را در شهر قم گذرانده بود و به عنوان جانشین گروهان ویژه طلاب لشکر ویژه 25 کربلا(لشکر 25 کربلا- استان مازندران) در جبهه حضور داشت.
تحصیلات ابتدایی را در روستای «ده برآفتاب» گذراند.10 خواهر و برادر هستند که این شهید فرزند ششم خانواده بود.
محمدرضا غریبی برادر شهید و جانباز که بیش از 16 ماه در جبهه حضور داشت و در چهار عملیات شرکت کرده است در مورد برادرش میگوید:در قم تحصیل میکرد. من آن زمان عضو طرح ساماندهی بسیج ( طرح مالک اشتر) بودم که باید به منطقه عملیاتی اعزام میشدیم و بردار دیگر من در منطقه جنگی کردستان بود. برادرم برای دیدار ما به خانه آمد و من از او خواستم که پیش مادر بماند تا بتوانم به جبهه بروم، قبول کرد و گفت: اگر شرایط بدی در جبهه ایجاد نشود، میمانم تا برگردی.
نیمههای شب با شنیدن صدای ناله و گریههای همراه با التماس همتالله بیدار شدم.تا صبح با خدا راز و نیاز میکرد. صبح من عازم جبهه شدم و قریب به یک ماه در منطقه "شتلی" ماندم. این منطقه روی آب قرار داشت و یک منطقه ممنوعه و جنگی بود.با بیسیم خبر دادند که وسایلم را جمع کنم و برگردم اما قبول نکردم. بارها اصرار کردند اما باز هم من نمیخواستم برگردم تا اینکه گفتند اگر دستور را اجرا نکنی و برنگردی اجازه شرکت در ادامه عملیات به شما داده نمیشود که قبول کردم و برگشتم.
تعدادی از هم محلیهایم که در آنجا بودند از شهادت برادرم خبر داشتند اما نمیخواستند که متوجه شوم. من را به یاسوج بردند. فکر میکردم بردارم که در کردستان است شهید شده است. به یاسوج که رسیدیم راننده و بقیه گفتند میخواهیم به روستای ده برآفتاب برویم اما گفتم شما قرار بود تنها به یاسوج بیاید و برگردید قرار نبود به روستا برویم که گفتند حتما باید سری به روستا بزنیم. وقتی به روستا رسیدیم یکباره چشمم به یک پارچه نوشته تسلیت افتاد.همتالله که قرار بود پیش مادر بماند شهید شده بود.
خبر شهادت شهید همتالله را از قبل به مادرم نداده بودند و زمانی که آمبولانس به روستا آمد، مادرم متوجه شهادت ایشان شد.
همتالله در منطقه" فاو به شهادت رسید.
بیبی سیدی ولیان هم مادر شهید عبدالحسین ولیپور است. او به خبرنگار ایسنا میگوید:عبدالحسین در سال 1342 در منطقه «بلی آب» متولد شد. 6 سال در جنگ حضور داشت. وقتی مرخصی میآمد اول از خانوادههای شهدا سرکشی میکرد و بعد به خانه خودمان میآمد.فرمانده تیپ 48 امام علی(ع) بود. پنج بار مجروح شد که آخرین مجروحیتش شیمیایی بود. 22 بهمن ماه 1364 در منطقه فاو شیمیایی شد و به علت تغییراتی که در صورتش رخ داده بود نمیتوانستیم او را شناسایی کنیم که خودش به حرف آمد و گفت که عبدالحسین هستم. دوم اسفند ماه سال 64 و بعد از گذشت 9 روز از شیمیایی شدنش در حالی که دست پسرش سیدیحیی در بیمارستان در دستش بود به شهادت رسید.سیدیحیی آن زمان تنها 6 ماه داشت که پدرش به شهادت رسید.
از اینکه شهید شده است هیچ گله و شکایتی ندارم و راضی به رضای خدا هستم. شهید عبدالحسین با رضایت من و انتخاب خودش در این راه قرار گرفت و همیشه میگفت اگر از پشتیبانی امام(ره) شانه خالی کنیم خاک و ناموس ما توسط دشمن تصرف خواهد شد.
شهیدان رحمتالله احمدی،حمید قلیپور،عباسقلی قلیپور، سیداله زکیپور،سیدبهاءالدین حسینی،سید ابوالنصیب حسینی،سیدعزیز عباسیان،سیدداوود حسینی، سیدداوود داوودی،سیدفائز حسینی،سیدهمتالله غریبی،سیدیارمحمدحسینی مطلق،سیدغلامرضا نظرپور،سیدقربان حسینی،سیدمحمد کریم حسینی مطلق،سیدعبدالحسین ولیپور،سیدقاسم خدیوی اصل(محمدی)سیدغلام منصورزاده،سیدعلی منصورزاده،سیدعطاءلله غریبی،سیدحمید عباسیان،سیدعلی ضامن حسینی،نورالله کاظمی،حسن چراغزاده،جابر عوضپور،موسی بخردینیا،نجاتعلی نیکونژاد،سیدرضا عوضپور و سیدعلی کاظمی شهدای دفن شده در گلزار شهدای روستای «ده برآفتاب» از توابع شهرستان بویراحمد در استان کهگیلویه و بویراحمد هستند.